سرکوب احساس

ساخت وبلاگ
صبح ها که توی خونه مامان بزرگ بیدار میشم حس خیلی خوبی دارم اونقدر خوب ک دوست دارم تا هوا رو به ظهر نرفته قدم بزنم لذت ببرم و کلی خاطرات خوش بچگیمون به یاد بیارم...تو فانتزی دختر پسرهای مامانجون اقاجون همیشه این بود که اینجارو بکوبیم بسازیم و همه دورهم باشیم.فانتزیش هم واسه من خوشه اما در واقع بعید میدونم ما جنبه ی نزدیک هم بودن رو داشته باشیم.مثلا الانی ک اینقدر دیر ی دیر جمع میشیم هر سری یکی باید کوتاه بیاد:))اینقدر که روابط گرم و صمیمیه...اما شاید من تنها کسی باشم که اینجارو همینطور که بوده دوست دارم شاید با کمی تغییرات هیجان انگیزاز دیشب برای عدسی های دیروز دندون تیز کردم اگه دایی کوچیکه همه رو نخورده باشه الان شکست عشقی نمیخورم:)) سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 12:17

اشنایی من و "ر" توی دانشگاه به کلاس اقتصاد خرد و ریاضی یک ختم میشد.هم رشته ای نبودیم ولی خوب دروس پایه رو اکثرا باهم برخورد داشتیم.یه دختر خوب و اروم و سه سال از من بزرگتر بود چندسال دیر اومده بود دانشگاه.شاید تنها خاطره ی بیرون از دانشگاهی که باهم داشتیم اون روز توی سرمای دی ماه بود.حل المساعل اقتصاد اورد برسونه به دستم و بعدهم بریم کافی نت تحقیقش انجام بدیم.اون روز بعد از کارهامون به پیشنهاد من قرار شد بریم باهم ناهار بخوریم که تا فهمید ناهار از خونه هم دنبال منه گفت بریم توی پارک همین رو بخوریم حیف و میل نشه.خیلی سرمای وحشتناکی بود هنوزم یادم نرفته ولی خیلی خوش گذشت بهمون با اینکه با هر لقمه ای که میگرفتیم انگار یخ میزد قبل رسیدن به دهنمون:))از خیلی چیزا باهم حرف زدیم.بعدها بازهم زیاد توی دانشگاه برخورد داشتیم و گاهی پیش هم بودیم یه جورایی توی جریان یه سری از مسائل هم بودیم.چه درسی چه شخصی.تا اینکه یه مدت هی هر روز براش خوشحال و خوشحال تر میشدم وقتی بهم میگفت حس میکردم داره درست میره درست انتخاب کرده.حداقل اگه اونطور نبود حالش خوب بود اونقدر خوب که با قبل کلی تفاوت داشت.هزار بارم قرار شد بریم بیرون ولی هربار نشد نشد...یه روز دیدمش سالهای اخر گفت فائزه ازدواج کردم و چشمام برق برقی شد گفتم پس بالاخره اوکی شد بهم رسیدید؟گفت نه اون که تموم شد،سنتی ازدواج کردم...نمیتونم حال و روزمو ا سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 12:17

اینکه پهن شدم  توی بلاگفا به این دلیله که دو روزه تلگرام لوگ اوت کردم تصمیم ندارم بهش برگردم.اما شما باور نکنید تصمیم ام جدیه!دیروز هم اینستاگرام لوگ اوت کردم.چقدر مسخره اس فکر میکنم با این حرکت ها خیلی چیزارو فراموش کنم و به خودم نمیام که این کارهام موقتی و بسیار بی تاثیره توی فراموش کردن.چون دقیقا هر فکری رو بخوام از خودم دور کنم هزار برابر بهم هجوم میاره...خوب چی مونده؟ یه واتساپ همیشگی که صحبت های دوستامو میخونم و سکوت اختیار میکنم.تنها خوبیه نبود تلگرام و اینستاگرام ندیدن قیافه و پی ام های یه سری ادم بی مصرف و گروه هایی که به زور عضویت دارم هست.خوب وقتی این دوتا شبکه مجازی نباشه.اینجا بیشتر می نویسم و ذهنم تخلیه میشه و کمک بزرگی بهم میشه:)طبق معمول از شرایط فعلی ک برای خودم فراهم کردم هم راضی هستم هم نیستم:))از فردا بر میگردم سر کارهام.مثل اینکه زیادی برای خودم دارم الکی میچرخم:| (حدودا 5 روز) سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 12:17